. WWW.NASSERIA.NET

|abdollahi >>> ناصریا <<< nasser|

. WWW.NASSERIA.NET

|abdollahi >>> ناصریا <<< nasser|

ناصر...مرد بارانی...

سه شنبه هفته پیش گفتگوی مفصلی داشتم با شهرام امیری.

او یکی از دوستان ناصر عبداللهیست و در آلبوم بوی شرجی با ناصر همکاری داشته است.

 آهنگ نفس بکش شهرام امیری که در دوران کمای ناصر برایش خوانده است را احتمالا اکثر شما شنیده اید.

قرار بود صحبت کوتاهی داشته باشیم اما خاطرات و حرفها گفته ها و نا گفته ها در مورد ناصر آنقدر زیاد بود که بعد از چهار پنج ساعت گفتگو با کوله باری از ناگفته ها به دلیل ذیق وقت مجبور به قطع و خاتمه گفتگو شدیم!

خوب به یاد دارم که یک روز بعد از فوت ناصر یکی از دوستانم که ناصر را از نزدیک می شناخت به من گفت هر وقت که احساس کردی ناصر را خیلی می شناسی بدان که هنوز هیچی از او نمی دانی!

این جمله بعد از گفتگو با شهرام امیری بیشتر برایم معنا پیدا کرد آنقدر گیج و مبهوت بودم که کنترل قدمهایم برایم سخت شده بود و مدام با خود می گفتم او کیست؟؟؟!

تصمیم داشتم فردای آن روز گزیده و یا قسمتی از این گفتگو را در وبلاگ بنویسم اما قسمت نشد تا امروز.

دیروز در راه برگشت از شمال در ماشین با برادرم و زن برادرم کلی در مورد ناصر حرف زدیم در حالی که صدای زیبای او در گوشمان نجوا می کرد...

پشت این پنجره ها وقتی بارون می باره...

و عجب بارانی می بارید!

چند لحظه ای هر سه سکوت کردیم و وقتی دوباره خواستم حرف بزنم اشکهای روی گونه های همسر برادرم صدایم را در گلو شکست و جایش را به بغض داد و سکوت

ناصر و پسرانش نویدونامی 

بی اختیار یاد حرفهای شهرام امیری افتادم و خاطره ای که او گفت از ناصر آن مرد بارانی!

شهرام امیری گفت سال ۷۹ ناصردر شهر زابل کنسرت داشت آن وقتهاتنها تعداد کمی از بچه های گروه ناصریا همراه او بودند و کسان دیگری گروه او را تشکیل می دادند.

در آن سالها در زابل خشک سالی بود و دو سه سالی بود که باران نمی بارید .

در حین اجرای کنسرت ناصر رو به جمعیت کرد و گفت دلتان می خواهد باران ببارد؟

جمعیت یک صدا فریاد زدند بله و ناصر گفت باشه الان کاری می کنم که باران ببارد!

و بعد گیتار خود را برداشت و خواند...پشت این پنجره ها وقتی بارون می باره و...

به گفته ءشهرام امیری چنان بارانی بارید که در حد فاصل محل کنسرت تا هتل سیلی از آب به راه انداخت!

شهرام امیری گفت ما نام ناصر را مرد بارانی گذاشتیم چون پس از زابل هم بارها و بارها این اتفاق افتاد و ناصر در هر شهری که بارن نمی بارید می خواند و باران هم ... می بارید

او ادامه داد :ناصر هنرمند بزرگی بود یک هنرمند عارف که در علوم معنوی و متافیزیک بسیار پیش رفته بود حس ششم خیلی بالایی داشت و اصلا پول در دستانش باقی نمی ماند !

امیری گفت روزی در راه اصفهان بودیم رضا کریمی با موبایل در حال هماهنگ کردن برنامه کنسرت ناصر بود و با کلافگی مدام با این شخص و آن شخص تماس می گرفت اما ناصر آرام و بدون دغدغه نشسته بود و هر از چندگاهی به رضا می گفت :رضا این کنسرت برگزار نمی شه خودت و خسته نکن! رضا هم می گفت برای چی آخه برگزارنشه همه کاراش و کردم ودرنهایت هم آن کنسرت برگزار نشد!و این اتفاق بارها افتاد مثلا می گفت این کنسرت برگزار می شه اما پولم را می خورندو یا برگزار میشه اما به هم می خوره وهمین هم می شد!

از این اتفاقها زیاد می افتاد ناصر مرد عجیبی بود و بسیار حساس که به دلیل روح هنریش اینگونه بود او به بوی چوب علاقه بسیار داشت و آن بیشتر به این دلیل بود که به کارگاه من میامد و کارهای چوب مرا تماشا می کرد و علاقه بسیاری به منبت کاری و کارهای اینچنینی داشت.اگر فقط پنج هزار تومان پول داشت و کسی به او می گفت که احتیاج به پول دارد تمام پنج هزار تومان را به او می داد و خود پیاده می رفت که البته به دلیل ارتباط معنوی او با خدا در اغلب مواقع خدا از جای دیگر دست او را می گرفت. 

او خیلی چیزها گفت که به دلیل نداشتن اجازه نمی توانم از آنها چیزی در اینجا بنویسم.

شاید بعدها بیشتر از او دانستم و گفتم

گرچه به این جمله ایمان آوردم که

هر چقدر که بیشتر ناصر را بشناسم تازه خواهم فهمید که هنوز از او هیچ جیز نمی دانم!

ازم نخواه با تو بمونم تو هیچی از من نمی دونی...(۱)

از ناصر....مرد بارانی....

با تشکر از شهرام امیری به خاطر همکاری صمیمانه شان


 برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع(و این بار او از ناصر می گوید ) بر روی همین لینک کلیک کنید   

 

   

 

هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟ 

    

 

موضوعات دیگر:  

 

  • مراسمها
  • مصاحبه با ناصرعبداللهی
  • مطالب نوشته شده توسط گل مینا
  • مصاحبه با نوید عبداللهی
  • عکسهای ناصرعبداللهی
  • و این بار او از ناصر می گوید
  • نقل قول از منابع دیگر
  • عضویت در گروه ناصریا
  • نقدوبررسی
  • یادمان
  • معرفی کتاب
  • مطالب نوشته شده توسط هومن
  • موسیقی
  • به سوی او
  • اخبار
  • دانلودوبرگردان آهنگهای بندرعباسی
  • نیک بیندیشیم
  • مناسبتهای خاص
  • دانلود فایل صوتی کنسرتهای ناصریا
  • دانلود آلبومهای ناصرعبداللهی
  • فال ترانه
  • حرفهای شما   

     

     

     

    برای بازگشت به صفحه اصلی کلیک کنید. 

     

  • دلیل با هم بودنمان؟

    دقیقا ۴ ماه و ۱۸ روز از پرواز ناصریا می گذرد.

    در این مدت دلخوشیمان با هم بودنها و درد دل کردنها بوده و تنها چیزی که کمی دلگرممان کرده  آشنا شدن با کسانی بوده که با ما همدرد بودند و نبود ناصر برایشان عذابی سخت بوده است.

    همه شما برخورد کرده اید با نگاههای مبهوت دیگران کسانی که احساس شمارا درک نمی کنند و مدام می گویند : تو با ناصر عبدالهی نسبتی داشتی ؟ فامیلتان بوده ؟ ارتباط خانوادگی داشتید؟و... سوالهای این چنینی.

    کسانی که احساس تو را درک نکردند و با نگاه متعجب خود گفته اند بابا تموم شد رفت این همه  ادم مردند این هم روش ! چقدر تو این ماجرا را کش می دی! واااااااااااااای تو هنوزم فکر ناصر عبداللهی هستی؟ بابا چقدر دلت خوشه ها ول کن دیگه و.... حرفهایی از این قبیل!

    اما واقعا چه چیزی نسبتها را تعیین می کند ؟ آیا انسانها برای دوست داشتن یکدیگر به نسبتها محتاجند؟ آیا صرفا نسبت داشتن دلیل بر مهر و علاقه محکم و پایدار می شود؟

    بارها کسانی را دیده ام با نزدیکترین نسبتهای سببی و نسبی که چشم دیدن یکدیگررا نداشتند پدر چشم دیدن پسر را نداشته دو برادر سالها از هم دور بوده و بودن و نبودن دیگری برایشان اهمیتی نداشته خواهرانی که سال تا سال حالی از یکدیگر نمی پرسندو...

    خلاصه کم نیستند چنین ارتباطهایی!

    پس آنچه که مهر را تعیین می کند روابط دوستی و فامیلی نیست .

    دوست داشتن یک حس است احساسی که از اعماق وجود آدمی سرچشمه می گیرد و از درون ناخودآگاه ما رشد می کند.

    nasseria

    این که هر کدام از ما ناصر را تا چه حد می شناختیم فامیلش بودیم یا نبودیم دوستش بودیم یا نبودیم او را ازنزدیک دیدیم یا ندیدیم چیزی را تعیین نمی کند احساس را تنها قلب آدمی است که تعیین می کند.

    و اما واحد بودن یه احساس و هم هدف بودن ما با یکدیگر باعث می شود تا قدرتهای درونی ما رشد کرده و بتوانیم کارهای بزرگتر و قدمهای ارزشمندتری برداریم.

    ناصر در صندلی داغ این مثال را خیلی زیبا بیان کرد او گفت پنج انگشت هیچ کدام مانند یکدیگر نیستند و به خودی خود و جدا از هم قدرت خاصی ندارند اما وقتی همگی در یک راستا سر به سجده می گذارند تشکیل مشت  را می دهند. این مثالی زیباست برای بیان قدرت اتحاد همدلی همفکری و دوستی وهمچنین شکوه و عظمتی که همبستگی وایمان به خداوند یکتا در اختیار ما قرار می دهد..

    ما از همه جای ایران در این مکان جمع می شویم بحث می کنیم درد دل می کنیم و از دیدن کسانی که چون خود ما هستند احساس آرامش می کنیم.

    ناصر را در تهران عذاب دادند پس تهرانیها بدندیا ناصر را در بندرعباس رنجانندند پس بندرعباسیها را نباید دوست بداریم. در اهواز کنسرت او را به هم زدند در کیش به او بی احترامی کردند و....حرفهای اینچنینی براستی چه دردی از ما دوا می کند؟

    ( دوست عزیز شما تا حالا  درد دلهای ناصر و گلایه او را از غربت تهران شنیده اید ؟ من هم شنیدم و هم فیلم مستند دارم از این بزرگوار . اما این به آن معنا نیست که این فیلم خصوصی بر روی نت بیاید برای ثابت کردن چیزی )۱

    و اما اینجا جای بحث در مورد تهران و بندرعباس وغیره و ذالک نیست.

    اگر قرار به سند و مدرک باشد اسناد و مدارکی هم هست که ثابت می کند در بندرعباس چه بلاها که سر ناصر نیامده پس این نیست که مابگوییم تهرانیها ناصر را عذاب دادند و بندریها نه یا بالعکس قبلا هم این مطالب را عرض کردم.                                                                                     
    ما  وکیل خوبیها و بدیهای مردم دنیا نیستیم هر کسی می تواند بد باشد از هر قوم و نژادی ما یک انسانیم و تنها در مقابل خود و خدای خود مسئولیم نه خطاها و کمکاریها و بدیهای همشهریان و هم میهنان خود. به راستی اگر هرکدام از ما فقط به خوب بودن خودش به شخصه فکر کند دنیا گلستان خواهد شد چون  تمام جوامع از همین یک نفرها ساخته شده اند .

    نژاد قوم و قبیله وغیره اینجا مطرح نیست ما همه اینجا هستیم و دور هم جمع شدیم تا فضایل مردی را بشناسیم به نام ناصر عبداللهی مردی هنرمند با ایمان و اعتقاد راسخ به اولیا و انبیا مردی که به راستی در میان خیل دوستدارانش کمتر کسی به صداقت و درستی او شک می کند.

    پس بیایید به جای تفرقه و نقاق دست یکدیگر را به گرمی بفشاریم و اجازه دهیم مهر و دوستی میان ما جریان یابد .

    مهم نیست از کجای ایران هستیم مهم نیست از چه قوم و قبیله و مذهبی هستیم مهم این است که قلبهای تمام با با یاد ناصر می تپد و صدای آسمانی او شور عاشقانه در دلهایمان جاری می سازد.

    بیایید دوست باشیم و یکدیگر را دوست بداریم و هدفمان شناخت خدا نزدیکی به او و شناخت راز ارتباط روحانی وقلبی ناصر با خدا و راز ماندگار شدن او باشد.

    به خدا با تفرقه به هیچ جا نخواهیم رسید!

    اما...

    به راستی ناصر چه کرد که اینگونه ماندگار شد؟! 

    *****تولد خانوم کوچولوی ناصر دختر مهربونش نازنین گل نازنین بابا مبارک*****  


     برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع(مطالب نوشته شده توسط گل مینا ) بر روی همین لینک کلیک کنید   

     

     

     

    هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟ 

      

     

    برای بازگشت به صفحه اصلی کلیک کنید.