. WWW.NASSERIA.NET

|abdollahi >>> ناصریا <<< nasser|

. WWW.NASSERIA.NET

|abdollahi >>> ناصریا <<< nasser|

دوباره دست تکون میدن اونا ...

 
نوشته فرشته ناصری  

فکر کردم اشتباه می کنم. بلند شدم و دنبالش راه افتادم. یه لحظه برگشت، ولی قیافه نگران منو ندید و به راهش ادامه داد. از دوتا کوچه رد شد و من مثل دزدها دنبالش بودم. باورم نمی شد که خودش باشه، ولی خودش بود. حتم داشتم. با اون قد بلند و موهای براق مشکی، اون انحنای بینی و فرم لبها و مدل ریشش...

نه، امکان نداشت خودش نباشه. خود خودش بود. ناصر من بود. عشق من، جون من، هستی من بود. خود ناصر بود. با همون قیافه ای که ازش سراغ داشتم. با همون طنین صدا و با همون اعتماد به نفس.

وای خدا! سر یه کوچه ایستاد. منتم ایستادم و بهش خیره شدم. دست کرد تو جیبش، یه چیزی درآورد و داد به زنی که کنارش، روی زمین نشسته بود. یه زن که چادر سیاهش رو روی صورتش کشیده بود و سخت نفس می کشید. قلبم از هیجان لرزید. این ناصریای منه! محاله اشتباه کرده باشم. بطرفش رفتم. با قدمهای بلند و بی صدا. همونجا ایستاده بود و منتظر. چند لحظه بعد، بطرف خیابون رفت، صورتش رو به این طرف برگردوند و دستش رو واسه تاکسی بالا برد...

همون جا خشکم زد. چشماش فرق کرده بود. گربه ای بود، نه آهویی. و به جای رنگ شیرقهوه ای – مشکی همیشگی، سبزی غیر قابل تصوری توی چشماش برق می زد. و اون مژه ها ...

متوجه من و نگاه عجیبم شد، ولی حرفی نزد. سوار تاکسی که شد و رفت، یه قدم عقب رفتم، به دیوار کنارم تکیه دادم و گونه هام از اشکهای گرم و درشتم خیس شد ... 

تا حالا، پیش اومده که روح یه مرده رو ببینی؟ شده روح یکی از عزیزانت، یکی از اونایی که میشناختی و دوستشون داشتی جلوت سبز بشه؟ تا حالا شده که توی خیابون، یا توی مغازه و فروشگاه، یا مجالس عروسی و عزا پارک و هرجای دیگه ای، فکر کنی یکی از عزیزان از دست رفته ت رو دیدی، بعد بهش خیره بشی و با یه نگاه دوباره، بفهمی که اشتباه کردی؟

عشق من! فکر می کردم چه زمان طولانی و زجرآوری رو باید صبر کنم، تا بتونم دوباره ببینمت. خیلی طول می کشه که بمیرم، نه؟ آخه اینطور به نظر می رسه که گذشته مثل برق و باد داره دور میشه، اونقدر که نمی تونم با خاطراتش خوش باشم. و آینده کند تر از هر  چیزی داره میاد، تا اون حد که با هر سرعتی به طرفش برم، بازم دور از دسترسه.

فقط چرا اینقدر سخته؟ خب حقیقتش اینه که من ضعیفم. اگه قبلا هم قدرتی داشتم، حالا داره از بین میره. من قبلا، به کمک تو، از آسمون و زمین و هر چیز خوب یا بدی نیرو می گرفتم، ولی حالا دیگه توانش رو ندارم، که همه ی حقایق رو اون طوری که خودم دوست دارم تغییر بدم...

ناصریای من! چیکار می کنی؟ این مدتی که من توی قفس خودم پرپر زدم تو تا کجاها پرواز کردی؟ چی گذشته بهت؟

من همیشه فکر می کنم. به اینکه گذشته خوب بوده و تو محسوس تر از الان کنار ما بودی، ولی در هر صورت گذشته. اما این روزهای تو بنظرم خیلی قشنگ تر از اون موقعه. اگه اون موقع با مردم هم صدا می شدی، حالا فرشته ها  باهات هم نوایی می کنن. اگه اون موقع پیانو و گیتار و هر ساز صنعتی و خشن دیگه ای می نواختی، الان نوای نسیم و ضرباهنگ چشمه ها و نغمه ی پرنده ها موسیقی ترانه هاته. اگه اون موقع بهت گل می دادن، الان عود و عنبر بهشتی به پات می ریزن. و اگه اون موقع تشویق و تحسین مردم رو داشتی، حالا برگهای طلایی و شکوفه های نقره ای برات سجده می کنن...

عشق من! مگه میشه کسی اونجا باشه و احساس کمبود کنه؟ غرق در محبت خدا و مست از هوای عطر آگین عرش ... جایی که پر می کشی کنار فرشته ها، روی ابرها شناور میشی و اونها، نگاهت می کنن و باز آرزو می کنن که ای کاش، انسان خلق می شدن و مثل تو مقرب ...

خودت می دونی که من جز تو، اسطوره ای نمی تونم داشته باشم. تو که عزیز ترینی، نت های موسیقی عشق و جلوه ی ماهی، تو که پرتوهای گرم عشقی و سلطان قلب های ما ... درسته که من بی ارزشم، مثل خیلی های دیگه که بود و نبودشون هیچی رو عوض نمی کنه، مثل اونایی که «چه باشن و چه نباشن، نیستن»، میام و میرم، ولی دلداده های تو، اونایی که به عشق تو نفس می کشن و تنها آرزوشون دیدن توئه، به تو نیاز دارن. حالا که اومدی و رفتی و داغ پروازت رو به دل ما گذاشتی، حالا که بین ما عمومیت پیدا کردی و دیگه متعلق به خودت نیستی، حق نداری بهشتت رو به ما ترجیح بدی و ترکمون کنی. ناصریا، عشق ابدی من، که از خودت نیستی و نه با خودت، از خدایی و مال ما و با همه ای.ما رو فراموش نکن و مثل همیشه کنارمون باش، توی نگاهمون، توی ذهن و قلبمون، توی خطوط کمرنگ و پر رنگ تاریخ کشورمون، ماندگار باش همون طور که سزاوارش هستی، بخاطر حقی که به گردنمون داری. 

آره ناصریای خوبم، ناصریای افتخار آفرین ایران عزیزمون، دنیا دیگه مثل تو نداره ...!! 

 پ.ن: بعد از روزها و ماه های تنهایی، برای دل خودم و درددل با همه ی مهربون هایی که کنارم هستن –همیشه بودن- می نویسم. شروعش با خدا بود و عزمش از من، تو هم کمک کن، اون طور که دوست داری، بنویسم و روحم رو بهت تقدیم می کنم 

 این  دفعه ی دوباره هم به یاد تو، عزیز دل  

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com 

دوستان عزیز اگر شما هم علاقمند به انتشار نوشته هاتان خاطرات ویا هر چیز دیگری از ناصریای عزیز در وبلاگ ناصریا هستید می توانید آثار خود را برای من ارسال نمایید تا در صورت مناسب بودن و با محتوابودن در وبلاگ ناصریا منتشر شوند.   

منتظرآثارشما عزیزان هستیم. 

ایمیل من: saye.sabz@gmail.com   


برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع ( حرفهای شما ) بر روی همین لینک کلیک کنید.   

  

هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟  

 

>>>برای بازگشت به صفحه اصلی کلیک کنید<<<

سه سال گذشت و مادر نیست...

و امروز سومین سالگرد رفتنت است مادرم... 

سه سال است که رفته ای و گویا جانم رفته است... 

سه سال است بار سفر بسته ای و من همچنان چشم به در دوخته ام تا برگردی... 

سه سال است لبهایم تشنه به بوسه بر دستان مهربانت خشکیده است و تو انگار واقعا مرا فراموش کرده ای...  

مادر کاش هرگز ۲۴ مرداد نمی آمد... 

کاش این همه این روز سیاه نبود... 

کاش تو بودی و تو بودی و تو بودی و هیچ نبود....... 

 

در این ماه رمضان مادرم و تمام مادران دنیا را دعا کنید...