پیچیدگیهای دنیا بعضاً خیلی آزارش میداد هر چند همهٔ این تب و تابها رو هم حکمتی از "او" میپنداشت که انسان را در جهان "وسیله" ای برای انجام مأموریت زمینیاش قرار داده...
همانطور که شنیده اید چه واضح بیان کرده غزل جاودان استاد محمّد علی بهمنی را:
نا مهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت...
شاید به همین دلیل بود که هیچگاه نتوانست همنشین "کِبر" گردد و همراه "شهرت" و "قدرت"... شب رو مایهٔ "نادانی" و صبح رو هم سرشار از "کمال" و "آگاهی" میپنداشت و اینگونه بود که میخواند:
یه روز از همین روزا روی شب پا میزارم...
با "عشق" از "عشق" میگفت و لحظه وصلش سرور آفرین بود و اگر در این حال میخواند در پرتو این شور عشقش، آنچنان بغضی گلویش را میفشرد که هنوز هم میشه تحریرهای بغض آلودش رو در برخی از ترانههایش شنید...
توای عشق ما را به دریا ببر...
این گفتگوهای خاص و مکتوب "ناصریا" با "خدایش" است که هنوز هم بوی عشق میدهد... :
بنام توای دوست
و بنام توای یار و رهدار عشق
ای حضرت روشن وای دوست همیشگی که نه تو را خستگی درگیر شود، و نه "قهر"، تو را به درد آورد، و نه هیچگاه از بندهای برگردی. پروردگار من،ای روزی دهنده من،روزی حلال و تقدیر حلالگرِ مرا به من بنما، زیرا محتاج یک برنامه بهتر، و آرامش توأم با عشق به تو و مخلوقاتت هستم.بار الهی ما را دریاب، این پیچیدگیها چیست؟مرا به روشنی سوق ده... آمین
الحمدالله رب العالمین
آذر ۸۴
هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پرواز عاشقانه ..
( از طرف دوست داغدارمون نیلوفر مجیبی تقدیم به همه دوستداران و گروه ناصریا)
نمیدونم از کجاشروع کنم گاهی دستها و قلم یاریه بیان احساسات درون رو نمیدن و بعضی وقتها حس میکنم ما چقدر در برابر نعمتهایی که خدا بهمون داده بی تفاوتیم و ساده از کنار اونها میگذریم
وقتی خبر فوت مادرم رو دادند به سرعت به سمت شمال حرکت کردیم و باتوجه به اینکه راه دور بود و مسافت جنوب تا شمال رو باید طی میکردیم توی مسیر برای عزیزان و بخصوص تعدادی از دوستای ناصریم پیام فرستادم و خبر پرواز مادرم رو بهشون دادم که لطف داشتند و تماس گرفتند از جمله مینای عزیزم و کاکای خوبم هومن تسلیت گفتن با توجه به اینکه حدود 8 ساعت در راه بودیم و هنوز خیلی مونده بود به مقصد برسیم که سپیده عزیزم تماس گرفت و زمان خاکسپاری مامان رو پرسید و اعلام کرد که بچه ها تصمیم گرفتن برای شب اول قبر واسش قرآن تلاوت کنن ....
غم از دست دادن مادرم یکطرف اماموج احساس عشق و صمیمیتی که از بچه های ناصریا دریافت میکردم آرامش عجیبی بهم میداد با همشهریم نازلی تماس گرفتم و دوست داشتم غیر از عزیزم یلدا که همیشه در هر شرایطی کنارمه و خودش هم صاحب مجلس محسوب میشد یه ناصری دیگه رو هم کنار خودم داشته باشم نمی خوام خیلی سرتون رو دردبیارم اما اینو بگم که حضور نازلی بعنوان نماینده گروه ناصریا و پلاکارد پیام تسلیتی که از طرف گروه ناصریا آورده بود در تمام لحظات انگار عشق وغم عجین شده بود و درونم رو غم عشقی جلا میداد که نگو و نپرس ... انگار وقتی چشمم به چهره نازلی میافتاد که توی این شرایط چطور شده که در کنارمه و واسطه این ارتباط کیه که خودش پر از حکمته که بقول شاعر : درره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حسب فهم گمانی دارد ...
فقط یه ناصری میتونه بفهمه من چی میگم ...
حضور لیدای عزیز که ازخطه گیلان مسافت زیادی رو با خانواده اومده بود واقعا منو شرمنده کرد که امیدوارم روزهای شادی بتونم این همه محبت رو جبران کنم همین محبتها و همراهیها کاری کرد که من مادرم رو با عشق همراهی کنم و توی این اتفاق مهم زندگیم به این نکته رسیدم که وقتی انسان دار فانی رو وداع میگه چقدر خوبه که اونو با آرامش و عشق همراهی کنن ...
در لحظات خاکسپاری مادرم ذکر زیبای ناد علیا علیا یا علی که توسط تعدادی از عرفای خاکسار تلاوت میشد زینت بخش اون محفل نورانی بود ...
بقول اونایی که لفظ قلم صحبت میکنن :کوتاه سخن باید ...
باز بار دیگه از همه عزیزانم تمامی دوستداران ناصریم بخاطر محتبهای بیدریغشون سپاسگزارم و ازتک تک دوستان (سپیده- فروزان- نازلی- مرجان- خانم گوینده- آرش راد- حنانه- مهدی – الهام- ویدا- پیمان- گندم- هومن- گنوغ ناصریا- محسن و مینای عزیزم) بابت تلاوت قران و تماسهای تلفنی دوستای عزیزم قدردانی میکنم وآرزو دارم که گروه ناصریا همیشه جاودانه باشه و در شادیها و جشنها کنارهم تحت سایه مولا علی (ع) و استاد عزیزمون موفق و پیروز باشید