خیلی وقتها آدم حرفهای زیادی داره واسه گفتن اما به هزار و یک دلیل نمی تونه حرفهاشو بزنه
هی قورتشون میده بغضشون می کنه زارشون می زنه اما نمی گه!
این حالت رو کم تجربه نکردم...!
اما زمانی می شه دلت می خواد همه چی رو از درونت بریزی بیرون و بذاری همه بفهمن چی تو دلته و چه دردی داره قلبت و می سوزونه اونوقته که...
نمی دونم شاید باز فریاد نزده صدات و تو گلو خفه کنی.......!!!
این حس و تو این چند سالی که این وبلاگ و دارم بارها تجربه کردم!
وقتی اراجیفی شنیدم در مورد کسی که قلبم و روحم باورش داره و تمام ذرات وجودم فریادش می زنه اونم از زبون کسایی که می گن احساسی شبیه به من دارن نسبت بهش و اما با بی ملاحظگی چیزایی می گن که؟!!! ای کاش هیچ وقت نمی شنیدم!
نمی دونم چه جوری حرفم و بزنم همه چی رو نمی شه همیشه گفت...
فقط می خوام بگم استاد (ناصریا) من با همه بود و نبودنهات با تمام داشتن و نداشتن هات با همه شنیده ها و نشنیده هات از انتهای اعماق وجودم روح پاک و مملو از عشقت رو دوست دارم و هرگز به تو شک نکردم!
به آنچه که بودی و خاری بود در چشم تنگ نظرانت و به آنچه که هستی و خنجری است در سینهء دشمنانت!
تا زنده هستم مهرت در دلم استوار است و یادت مستدام...........
تقدیم به روح پاک استاد معنویت و انسانیت ناصر عبداللهی...
برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع(مطالب نوشته شده توسط گل مینا ) بر روی همین لینک کلیک کنید
هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟
منبع :سیاورشن
موسیقی بندرعباس یکی از بزرگ آفرینندگان خود را از دست داد. چه فقدانی! چه تلخ حکایتی! علیخان حبیبزادهی بندرعباسی در غربت درگذشت. ما چه بیکس و تنهاییم! ما دیگر بندرعباس نیستیم. ما تنها یک بندرگاه تجاری هستیم. بیایید و به نوبت کنار ما پهلو بگیرید و بارهایتان را خالی کنید. کالاهایتان را وارد کنید… ما دیگر حرفی برای گفتن نداریم. ما همان سیاههایی هستیم که شما میپندارید...
هنگامهی نوروز بود که بهش زنگ زدم. میگفت: امسال حدود نود نفر از بندرعباس زنگ زدهاند و عید را تبریک گفتهاند. انگار کم کم مردم بندر دارند میفهمند چه خبر است. [منظورش این بود که کمکم دارند قدراش را میدانند.] گفتم: تو یک ایراد داری که باعث شده مردم بندر قدر ات را ندانند. یکه خورد و گفت: چی؟ گفتم: هنوز زندهای! کلی خندید و موافقت کرد و خوشش آمد و به دلش نشست این حرف تلخ من. امروز او مرده است. و ما با خیال راحت دوستش خواهیم داشت.
به قول یکی از دوستان که این سالها زحمت زیادی برای او کشیده: “اگر ابراهیم منصفی صدای روشنفکران هرمزگان بود. علی خان صدای زحمتکشان هرمزگان بود.”
هنوز باور نکردهام که او مرده است. مگر میشود؟ خان؟
میگفتند کبدش در اثر مصرف زیاد الکل آسیب دیده و دکترها او را از الکل منع کردهاند ولی ترجیح داده همین راه را ادامه دهد حتی اگر به مرگ منجر شود. دلتنگی و تنهایی است دیگر چه میشود کرد؟ میگفت:” میآیم بندر. هر چه میخواهد بشود. میخواهم در خاک خودم بمیرم!”
چند سال پیش ویژهنامه ای برای بزرگداشت او تهیه کردم. شاید باعث شود در دلتنگی غربت موجب خرسندی او شود. و مردم بندرعباس هم کمی بهتر او را بشناسند. اینجا بخوانید.
بندرعباس یکی از خلاقترین موزیسینهایش را از دست داد. بندرعباس بدون “خان” بدون “رامی” بدون “صالح” بدون “ناصر”… میشود بندرگاه. یک بندرگاه تجاری. دلم بندرعباس میخواهد...
پی نوشت:
ضمن عرض تسلیت به همه دوستداران موسیقی بندرعباس و خانواده محترم حبیب زاده، قصد داشتم خود نیز مطلبی در این باره بنویسم که با خواندن مطلب سیاورشن احساس کردم احساسات من نیز در این نوشته گنجانده شده است و چیز خاصی ندارم که به آن اضافه کنم جز این که کاش علی خان در زادگاهش به خاک سپرده شود...
هومن
برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع (نقل قول از منابع دیگر ) بر روی همین لینک کلیک کنید.
هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟