. WWW.NASSERIA.NET

|abdollahi >>> ناصریا <<< nasser|

. WWW.NASSERIA.NET

|abdollahi >>> ناصریا <<< nasser|

باید باور کنم این کلمات سنگدل را؟

امروز دلم به وسعت دریای دل ناصر گرفته.

ناصرعبداللهی 

غمگینترین ثانیه هایم با نگاه تو در هم آمیخته و قلبم به وسعت پرواز تو غمگین است.

امروز یادت در نگاه پنجره نقش بسته و سکوتم مالامال درد است ای زیباترین خاطره.

تمام شب را نخوابیدم و در تار و پود پر سوز شب به دنبال رد پای نگاه تو گشتم.

و به یاد آوردم بار دیگر آن لحظه های نا شکیبایی را لحظه هایی مملوء از درد و رنج که غمگینترین نگاهم را به سطرهای غم گرفته رسانه ها می انداختم تا شاید نوری از امید چشمانم را نوازش دهند و قلب خسته ام را آرامش. 

صبح روز پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۵

ساعت ۴ صبح! 

با اضطرابی عمیق از خواب بیدار شدم در سکوت خفقان آور بامدادی صدای ضربان قلب خود را به وضوح می شنیدم.

های و هوی نفسهایم با نوای غمگین تیک تاک ساعت همراه شده بود و حرم داغ غمی شگرف تار و پود قلبم را می سوزاند.

بغض گلویم را می فشرد و ناباوری وجودم را فرا گرفته بود.

در این آخرین صبح سرد خزانی به دنبال کدامین دلیل اینچنین شتابان از خواب جسته بودم؟

چه می خواستم ؟!

 آیا امیدی سبز را می جستم یا صدایی ملکوتی که مدام در گوشم نجوا می کرد را گم کرده بودم؟

همانطور کورمال کورمال در آن تاریکی دلگیر خود را به سویی کشاندم که امید داشتم آن جملهءآتشین را از نقش غم گرفته اش پاک کرده باشد.

سیاورشن را باز کردم و با چشمانی تار و پوشیده از اشک نا امیدانه لابلای کلمات ماتم زده اش به دنبال زندگی گشتم ردی یا نشانی حتی کنایه ای!

اما هیچ نبود جز 

 ناصر عبداللهی ...ناصر عبداللهی ...ناصر !

اَ هیچ که خوشی نتدیده..

خنده بر لبهایم نشست!!!

خنده ای از سر ناباوری!!! چه می گوید؟ ناصر عبداللهی؟؟؟ او که همواره روزنه های امید و زندگی را بر ما می گشود آن که نگاهش مهر به ما میداد و صدایش عشق؟!

ناصر عبداللهی چه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

رفت؟رفت؟رفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

باید باور کنم این کلمات سنگدل را؟ باید بپذیرم این سکوت سرد شبانه را؟

باید قبول کنم که دیگر دلم به آرامش لبخند او گرم نخواهد شد؟

باید بدانم و بفهمم که دیگر نخواهم دید آن نگاه به عشق پیوند خورده را؟

خنده ام از وحشت مفهوم این کلمات سنگی بر لبانم خشکید و هجوم وحشیانه غم تازیانه بر دلم زد و موج اشکهایم با داغ درون همراه گشت و صدای هق هق تلخ نا امیدی ام سکوت زجر آور بامدادی خزان را شکست.

و حالا !

حالا که زمستان نیز رو به اتمام است و صدای بهار از دور دستها به گوش می رسد من هنوز هم ما بین آن جمله های وحشی به دنبال ردپای حضور او می گردم. 

هنوز هم به امید خواب بودن چشمانم را می بندم و آرزو می کنم که این بار که گشودمشان باز هم نور را ببینم.

اما افسوس که با هر گشودنشان تنها چیزی که حس می کنم قربانی شدن یک امیددیگرم  است و اجبار تلخ باور نبود او....

بهار بهار صدا همون صدا بود

صدای شاخه ها و ریشه ها بود

بهار بهار چه اسم آشنایی صدات میاد اما خودت کجایی

وا بکنیم پنجره ها رو یا نه تازه کنیم خاطره ها رو یا نه؟

بهار اومد برفا رونقطه چین کرد

خنده به دلمردگی زمین کرد

چقدر دلم فصل بهار و دوست داشت

وا شدن پنجره ها رو دوست داشت

بهار اومد پنجره ها رو وا کرد

من و با حسی دیگه آشنا کرد

یه حرف که از حرفهای من کتاب شد

حیف که همش سوال بی جواب شد

دروغ نگم هنوز دلم جوون بود

که صبح تا شب دنبال آب و نون بود

بهار بهار صدا همون صدا بود

صدای شاخه ها و ریشه ها بود

بهار بهار چه اسم آشنایی

صدات میاد اما خودت کجایی؟؟؟

وا بکنیم پنجره ها رو یا نه

تازه کنیم خاطره ها رو یا نه

چقدر دلم فصل بهار و دوست داشت

وا شدن پنجره ها رو دوست داشت

........................

باید باور کنم این کلمات سنگدل را؟

ناصر عبداللهی ...ناصر عبداللهی ...ناصر !

اَ هیچ که خوشی نتدیده..

.

شعر: ترانه بهاربهار (ناصریا)         عکس: بانوی شبنم پوش            مطلب: گل مینا


 برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع(مطالب نوشته شده توسط گل مینا ) بر روی همین لینک کلیک کنید   

 

 

 

هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟ 

  

 

برای بازگشت به صفحه اصلی کلیک کنید. 

نظرات 75 + ارسال نظر
بانوی شبنم پوش یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:22 http://http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/

بگذارید اگر هم نه بهاری باشم
شاعر سوخته گل های صحاری باشم
می توانم که خودم را بسرایم
هر چند نتوانم که همانند قناری باشم

بهار بی تو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مگه می شه باور کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بانوی شبنم پوش یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:25 http://http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/

همه ی درد من این است که می پندارم
دیگر ای دوست من دوست نداری باشم

بانوی شبنم پوش یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:29 http://http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/

تو این بهار غم زده نه تو هستی ، نه نگاهت ، نه صدات ، نه خنده های شیرینت و نه وجود نازنینت .
حالا چطوری می شه این بهار رو باور کرد ؟

بانوی شبنم پوش یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:35 http://http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/

غمگینی ترانه ها شروع پرواز تو بود

فرهاد یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:37

خاطراته ترک خورده :
۲ دی ۱۳۸۵
امروز میخوام از ناصر ناصر براتون بگم خدا رحمت کنه رفتگان رو . این مطلب رو نگفتم ولی حالا که یکی از دوستارانش از احوالش پرسیده بود. میگم. دقیقا سه روز پس از فوت شدن مرحوم ناصر خوابشو دیدم. رفته بودم شهرشون برای تشییع جنازه ناصر . درحال باز کردن کفن ناصر . داشتم گریه میکردم تا صورتشو ببینم که در همان حال ناصر از جاش بلند شد. باور کنید اصلا نفهمیدم چی شد از فرط خوشحالی زار زار گریه میکردم. ناصر که حاله منو دیده بود اومد جلو با تعجب به من میگفت چرا گریه میکنی. بهش گفتم تو مگه نمردی. برگشت گفت نه می بینی که زنده ام. بهش گفتم آخه ۲۰روز پیش پدرمو از دست دادم حالا هم تورو. زار زار گریه میکردم گفت تو مگه منو میشناسی. بهش گفتم همه ایران تورو میشناسم. یه لبخند ریز با اون حالت بخصوصی که داشت بمن کرد و بهش گفتم ناصر جان شماره تلفن منو یادداشت کن . . . نفهمیدم چی شد از خواب پریدم
باور کنید همین خوابو برای پدرم که ۲۰ روز پیش فوت شده بود دیدم. امیدوارم که این خواب تونسته باشه یه مقدار از حال و هوای دوستان رو تسکین بده. البته این مطلب رو من توی وبلاگ سیاورشن گذاشته بودم . الان که دیدم حال و هوای ۳۰ آذرو گل مینا خانم گذاشتن توی وبلاگ گفتم همه بدونند که اون زنده است و فقط از دید ما غایبه انشاا.. برای فرج آقامون دعا کنیم

لیلی یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:42

عیده و امسال عیدی ندارم
گذاشتی رفتی عزیزم من بیقرارم
عیده و امسال تنهای تنها
به جای عیدی عزیزم من تو رو میخوام
از وقتی رفتی غمگینه خونه
گریم میگیره با هر بهونه
رفتی و موندم با این همه درد
هرگز نمیشه فراموشت کرد
عیده و امسال عیدی ندارم
گذاشتی رفتی عزیزم من بیقرارم
عیده و امسال تنهای تنها
به جای عیدی عزیزم، من تو رو میخوام
اگر چه نیستی یاد تو اینجاست
عشقت توی قلب ماهاست
هر جا که هستی خدا به همرات
دعای خیر پشت و پنات
هر جا که رفتی، خدا به همرات،
هر جا که هستی، خدا به همرات

بانوی شبنم پوش یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:43 http://http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/

دیشب خیلی غممگین بودم . همش با خودم می گفتم چرا ناصریا دیگه به خوابم نمی یاد ؟
وقتی خوابیدم اومد به خوابم . انگار چهرش جا افتاده تر از قبل شده بود . شاید همونجوری که رضا صادقی گفته بود برای آخرین بار دیدتش . با موهای جو گندمی .
درست یادم نیست ولی انگار توی ساحل کنار دریا ایستاده بود . مثل توی عکسی که مینا جونم توی وبلاگ گذاشته بود . آروم و بی صدا .

بی صدا تر ز سکوتیم ...

گل مینا یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:45

با نهایت تاسف سه چهار تا از نظرات رو اشتباهای پاک کردم!!!
واقعا شرمنده همش به خاطر خستگی و بی خوابیه.
اگه ممکنه دوباره کامنت بذارید

بانوی شبنم پوش یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:47 http://http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/

مینا جونم ممنون که عکسی رو که من روش کار کردم و گذاشتی برای این پست . خیلی زیبا نوشتی . دستت درد نکنه گلم .

خواهش می کنم عزیزم ممنون از محبت شما دوستان

بانوی شبنم پوش یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:50 http://http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/

امروز هشتاد و یکمین روز پرواز ناصریاست .
باورم نمی شه ...

لیلی یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:54

مینا جان سلام
خوبی عزیزم؟
بمیرم برای دلت به خدا حال منم دست کمی از تو نداره روزگارم سیاه شده شب و روزم یکی شده چیکار کنم که دلم آروم شه؟
با اومدن بهار جای خالیش بیشتر حس می شه چه بهار تلخی.

سکوت یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:55

گواهی بخواهید اینک گواه
همین زخمهایی که نشمرده ایم
دلی سر بلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
.........................................
امروز بدجوری دلتنگم
هوای ابری و بوی بهار امسال حالمو خراب می کنه.
عجیبه نه؟
برای خودم که خیلی عجیبه منی که عاشق بهار بودم حالا باید همراه قطره های چکیده و نچکیده بارون اشک بریزم .
افسوس و صد افسوس
که بهار هم بی تو بهار نیست

بانوی شبنم پوش یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:57 http://http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/

یه چیزی کم داره دنیا - یه چیز خیلی عزیز -
که نه تنها دل من - هر چی دله اون و می خواد


نگار یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:58

سلام به مینای مهربونم
مینا جون بدجوری دلم گرفت یه بغض عجیبی گلوم و گرفته من فکر می کردم فقط خودم اینطوریم اما حالا می بینم که تو هم مثل منی و شاید خیلیای دیگه واقعا ناصر حیف بود خیلی زود بود برای رفتنش.
یه حرف که از حرفهای من کتاب شد

حیف که همش سوال بی جواب شد

دروغ نگم هنوز دلم جوون بود

که صبح تا شب دنبال آب و نون بود

حیف..............

بانوی شبنم پوش یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:01 http://http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/

مینا جون من الان هر کاری کردم نتونستم on بشم . دوست داشتم باهات حرف بزنم . ولی نشد . برای همین کامنت گذاشتم . می بوسمت گلم .

جاوید ناصریا

ممنون عزیزم همچنین.

‌‌‌‌Behrooz یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:05

az in behtar nemishe mina jan kheyli ghashang bod :*

لیدا یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:10 http://http://mohammadreza-mra.blogfa.com/

سلام مینا جان
آخ که حرفات باز آدمو دیوونه می کنه
ولی ای کاش می نوشتی که تا صبح با هم اشک ریختیم و از خوبیهای ناصریای عزیز گفتیم
چه شب خوب و خاصی بود...
حیف
آه

........

مهدی یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:39 http://WWW.LOBOV.BLOGFA.COM

سلام مینا جان..مدتها بود که نبودم ولی دلم اینجا بود..دل میره جایی که باید بره..خودش راه و پیدا می کنه...یاد آوره روزای اولی بود که مرورش بدجور آزارم میده ولی خوندمش تا یادم نره چه کسی رو از دست دادم..یا علی

سعید یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:40

سلام مینا خانوم
واقعا بهت تبریک می گم الحق که قلم زیبایی داری چقدر قشنگ احساساتتو بیان کردی
بهت افتخار می کنم خواهر خوبم
خدا رو شکر که ناصر عاشقی مثل تو داره که اینطور صادقانه ازش می گه و می نویسه.
جاوید ناصریای ما

ممنون دوست عزیز

مهران یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:42

چراغ دل تو را چه خاموش ز فردای یلدا شد
چرا گفتی خداحافظ ناله ها ز رفتن تو دریا شد
تو به من گفته بودی تو رفتی در سفری
اما دیدی من اینجا در آوین این دیار نشسته ام
و تو رفتی
آری که دل من شب دلواپسی شد
حال که کوله بارت را بستی
ما هم دلمان را به طولانی شب مهر هدیه نمی کنیم
اشک در چشمانمان بیدار می کنیم
ز پرواز هنرمند عاشق چون لاله ها نگرانیم
تنها گذاشتی ترانه ها را
تو چه خواندی در این شب شهادت
تو شهید شدی چرا که عاشق شدی ز محبت
دلمان برایت تنگ می شود
اما بدان تو در قلب ها همچنان زنده ای
و ما می خوانیم :
پر قصه تو شب بلند یلدا

پر گریه برای قصه فردا

پر تشویش مث ابرای سیاهی

پر تردید مث موندن تو دوراهی

اون مسافر تو نبودی همه غربت من بود

اون سفر کرده معصوم همه قسمت من بود

شب و تنهایی و بارون توی این خونه تاریک

بی تو شب گردی و بی سود توی کوچه های باریک

همه چیزم شده حالا این سکوت سرد و سنگین

رفتی و تو قصه ها مرد اون روزای خوب و رنگین

اون مسافر تو نبودی همه غربت من بود

اون سفر کرده معصوم همه قسمت من بود

شب و تنهایی و بارون توی این خونه تاریک

بی تو شب گردی و بی سود توی کوچه های باریک


همه چیزم شده حالا این سکوت سرد و سنگین

رفتی و تو قصه ها مرد اون روزای خوب و رنگین....


(بهار بهار چه اسم آشنایی

صدات میاد اما خودت کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جاوید ناصریا


ا - م یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:43

باز آ نواز دستی روی سرم که مردم
در انتظار مهر و الطاف دوستانه
.
.
.
تنها نه من پریشان از غیبت رخ تو
ای موج پر خروش دریای بی کرانه
.
.
.ما عهد کرده بودیم که از هم جدا نباشیم
یادم تو را فراموش ای چلچراغ خانه
.
.
.
؛ شیدا ؛ خموش باید از جان بگوش باید
تا بین ما بماند اسرار محرمانه


بانوی شبنم پوش یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:23 http://http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/

کاش نمی رفتی ناصریا
کاش ...

بانوی شبنم پوش یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:26 http://http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/

عجیبه مینا جون . دیشب من هم خوابم نمی برد . همش یه یاد ناصریا بودم . ‏یاد بچه هاش که امسال بابای خوبشون دیگه کنارشون نیست .‏
دیگه امسال بابایی نیست که بهار بهار رو براشون بخونه . ‏
دیگه صداشون نمی زنه . دیگه نیست که بهشون عیدی بده . ‏

بهار اومد اما با دست خالی
با یه بغل شکوفه ی خیالی
بهار بهار گلخونه های بی گل‏
خاطره های مونده اونور پل‏

بانوی شبنم پوش یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:44 http://http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/

‎ ‎ترانه خون شهر ما آهنگ خاموشی مکو‎ ‎
‎ ‎دلخور مبش از آدمون میل فراموشی مکو
‎ ‎
‎ ‎هر که شوا هر چی بگیت هنو همو ساده دلی‎ ‎
‎ ‎هنو همو چوک خاش کوچه ئون سیدکاملی
‎ ‎
‎ ‎بلند بَه تا مث کدیم تو محله مون جار بکشی‎ ‎
‎ ‎نوید شادی هادی و تیر دل غمون بشی
‎ ‎
‎ ‎حقیقت ایشه عشق تو نشونه ش ایی زمزمه ئون‎ ‎
‎ ‎که مونس خلوت هر کوچکن و پیر و جوون
‎ ‎
‎ ‎لوخو پر از خنده بکو مث همیشه بی ریا‎ ‎
‎ ‎واز بکو چشمونخو تا یا فاطمه یادت بیا
‎ ‎
‎ ‎کاشکه شبو تموم بشه ایی وا سکوت همبستری‎ ‎
‎ ‎کاشکه شبوده پابشی از ایی خوو خاکستری
‎ ‎
‎ ‎آدمی صاف و ساده که هوای حوا ایبشه‎ ‎
‎ ‎حق ایشه تو رویاکده اش یه گوشه ماوا ایبشه
‎ ‎
‎ ‎هُرُس تا یا علی بگی، وا بوی شرجی نازنین‎ ‎
‎ ‎انسان از عشق ابو شریف ، بختر از ایی معجزه نین

بانوی شبنم پوش یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 13:04 http://http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/

وقتی که تو کنارمی
تازه منو من می بینم
آفتاب و مهتاب نمی خوام
این شب و روشن می بینم

لاله یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 15:47

سلام گلم:
خیلی ناز مینویسی با خوندن نوشته هات آروم میشم ؛حس می کنم یه نفر پیدا شده همه دردهای دلمو فریاد بزنه.
مینا جان بابت همه زحماتت ممنون.فدات
*****جاویدناصریا*****

پرند نیلگون یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 17:54 http://www.parnian7.persianblog.com

برای اونایی که این عزیز رو دوست دارن یاد و نامش همیشه جاودان می مونه .
ناصریا به عنوان یه هنرمند متفاوت ( مث اندکی که همچون او بودن و هستند ) پنجره های متعددی رو برای ما رو به دنیای درک و احساس شعر و موسیقی بازکرد .
برای همین خاطره حضور سبزش توی این دنیا تا ابد می مونه .
شاد و پیروز باشید همیشه

لاله یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 20:24

سلام گلم؛
بینوا و مبهوت در فراق مهربان یار نجیبم؛آه غربت را با اشک حسرت دمساز وناله سر میدهم که:**یاد یاران بهاری سفرکرده بخیر**
دلم دوباره حزین؛بی شکیب:مینالد
زداغ قامت سبزی؛نجیب؛مینالد

زبان گرفته؛غریبانه؛مانده وتنها
به یادیار و رفیق و حبیب؛مینالد

برای قربت و اخلاص و بی قراری او
ز هم گسسته و چون عندلیب ؛ مینالد

به شیوهء دل یعقوب در غم یوسف
بغل گرفته دو زانو؛ عجیب ؛ مینالد

شکسته؛ خسته؛ پریشان و غمگنان
برای تسلیت؛امن یجیب؛ مینالد
*****جاوید ناصریا*****جاوید هرآنکس که دلش زنده به عشق اوست*******جاوید ناصریا*****جاوید هرآنکس که دلش زنده به عشق اوست*******جاوید ناصریا*****جاوید هرآنکس که دلش زنده به عشق اوست*******جاوید ناصریا*****جاوید هرآنکس که دلش زنده به عشق اوست**
*****جاوید ناصریا*****جاوید هرآنکس که دلش زنده به عشق اوست*******جاوید ناصریا*****جاوید هرآنکس که دلش زنده به عشق اوست*******جاوید ناصریا*****جاوید هرآنکس که دلش زنده به عشق اوست**

لاله یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 22:15

کامران یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 23:05

سلام به روح بلند ناصر و سلام به همه دوستان و دوستداران ناصر عبداللهی عزیز
من نمی دونم چی باید بگم جز این که خیلی ناصر و دوست داشتم خیلی زیاد اما عادت ندارم که گریه کنم و یا ناراحتیمو بروز بدم و این البته عادت بدیه چون باعث افسردگی آدم میشه.
مدام صدای ناصر تو گوشمه و به یه توهم تبدیل شده برام هنوزم طاقت شنیدن صداشو ندارم.
اما چه کنیم که این است رسم روزگار.
روزگار غریبی است..

الهام دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 00:25

***و گهگاهی دو خط شعری..

که گویای همه چیزست و خود ناچیز...


احـمــــــد دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:35 http://www.naseria4u.blogfa.com

سلام!
سلامی که از جانم بر میخیزد به ناصر استاد بزرگم ...
و شما دوستداران او ...
من عاشقانه چند سالی بود ترانه های استاد رو گوش میکردم چند سال یعنی از بچگی تا حالا با ترانه های ایشون زندگی کردم و امید به زندگی گرفتم »»»نمیتونم باور کنم کسی که با ترانه هاش جون گرفتم تموم شده باشه>>ولی اینو بگم ناصر هیچموقع از یاد ما نمیره ترانه هاش همیشه ورد زبونمون میمونه ...
اگه خدا بخواد من در آینده میخوام یاد ناصر عبدالهی بزرگ رو با موسیقی زنده نگه دارم و تا جایی که در توانم باشه حتی جون میکنم تا بتونم ناصر عبدالهی بزرگ رو به عالم بشناسونم
..
ناصر عبدالهی...
هنوز به خدا یادم نمیره خبر تو تلوزیون پخش شد که ناصر عبدالهی تو حالت کما رفته من دلم قرص بود که از حالت کما بر میگرده و لی نشد...
خدا اونو برد پیش خودش اره دیگه ترانه های پاک و قشنگشو خدا میشنوه...
به قول استاد سیاوش
خوابیدی بدونه لالایی و قصه***بگیر اسوده بخواب بی درد و غصه
ناصر عبدالهی>>
میدونم میبینمت یه روز دوباره***توی دنیایی که آدمک نداره

آره امید دارم که روزی فارق از این دنیای خاکی ببینمت و در آغوش بگیرمت ناصر بزرگ من...

>>خسته نباشید گرمی به شما میگم اگه اشتباه نکنم مینا خانوم امیدوارم در زندگی هم مثال وبلاگتون موفق و موید باشید
من احمد هستم بنا به نظری که تو وبلاگم گذاشتید به شما سر زدم و عاشقانه ترین نوشته هارو دیدم و خوشحال شدم که استاد دوستدارانی چون شما داره
خطاب به دوستداران ناصر عبدالهی (منتظر من باشید)(تلاش میکنم تا در موسیقی به جایی برسم که یاد ناصر را دوباره زنده کنم و ترانه هایش و فکرهایش و اعتقاداتش را تا ابد همیشگی کنم) به امید ان روز...
از شما هم ممنونم اگر در ادامه راه به من کمک کنید لطف بزرگی به من و استاد کرده اید

ما دوستداران ناصریا دست به دست هم خواهیم داد تا نفسی هست...
جاوید ناصریا

sepideh دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 03:54

مینا جون، عزیزم، مطالب وبلاگت رو خوندم و با هر کلمش همش اشک ریختم، چون دقیقا حال خودم رو توصیف کرده بودی، شب یلدا تا صبح بیدار بودم و تمام تلویزیون را این کانال اون کانال کردم تا یک نشانی از ناصر پیدا کنم ولی همه پی خنده و آجیل و میوه و فلان بازیگر و فلان خواننده بودن و غافل از اینکه الان داره به خانواده و بچه های ناصر چی میگذره، خیلی شب سنگینی بود تا صبح اشک ریخت، دلم برای پدر و مادر پیرش خیلی سوخت، برای بچه هاش، برای پسر جوونش که میگفت همه با داداشم اشتباهش میگیرن، دلم برای نینای کوچیکش که الان داره گریه یک جمع رو میبینه و تعجب میکنه که اینا چشون شده، برای نازنینش که بعد از پدرش الان برادرش حامی اونه و دیگه نمیتونه برا باباش ناز کنه، دلم برای نامی ناصر که آرزو داشت بزرگ بشه و در انسان دوستی یک روزی شهره بشه خیلی خیلی سوخت. خلاصه خیلی خیلی شب بدی بود. و حالا هم که هر روز داره میگذره داغش بیشتر دلامون رو می سوزونه....................
یامون نره :
********** جــــــاویــــــد نــــاصـــــــــریـــــا **********

sepideh دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 04:00

دو دستم ساقه سبز دعایت
گـل اشـکم نثـار خاک پایـت
دلم در شاخه یاد تو پیچیـد
چو نیلوفر شکفتـم در هوایت
به یادت داغ بـر دل مـی نشانـم
زدیده خون به دامن می فشانم
چو نــی گر نالم از سوز جـدایـی
نیستان را به آتش می کشانم
یادمون نره :
***************** جاوید ناصریا‌ ******************
به یادت ای چـراغ روشـن مـن
ز داغ دل بسوزد دامـن مـن
ز بس در دل گل یادت شکوفاست
گرفتـه بـوی گـل پیــراهن مـن
همه شب خواب بینم خواب دیدار
دلـی دارم دلـی بـی تـاب دیدار
و خورشیدی و من شبنم چه سازم
نه تـاب دوری و نه تاب دیــدار
سـری داریـم و سـودای غـم تـو
پـری داریـم و پــروای غم تـو
غمت از هر چه شادی دلگشاتـر
دلـی داریـم و دریــای غم تـو

لاله دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 19:17

سلام گلم؛
ممنون بابت همه زحماتت؛هردفعه که میام وکامنتها رو میخونم میبینم دوست جدیدی به جمعمان اضافه شده خوشحال میشم و واسه موفقیت بیشترت دعا میکنم.
فدات
*****جاویدناصریا**********جاویدناصریا**********جاویدناصریا**********جاویدناصریا**********جاویدناصریا*****

سعید دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 22:25

مینا جان سلام
واقعا عالی می نویسی
حس ما با نوشتهات بیشتر و بیشتر میشه
چرا وبلاگ دوستداران اسحاق احمدی را لینک نمی کنی ؟
اونا شما رو لینک کردن . مگه اسحاق دوست و یار همیشگیه ناصر نبود ؟ پس لینکش کن تا همیشه ثابت کنیم که ما عضو ناصریا هستیم . در ضمن خودت با اون وبلاگ فعالیت داری؟
موفق باشی گل مینا

خوب اول اینکه خود خانوم لیدا اگه این سوال و می پرسیدن واضحتر جواب می دادم.
۲ این که از آقای احمدی بپرسین که چرا وبلاگ دوستدارانشون و اینجا لینک نکردم
۳ از لیدای عزیزم ممنونم که وبلاگ من نه وبلاگ ناصریا رو لینک کرده.

علیرضا سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 20:09

ناصر کجا رفتی؟
یادته اون لحظه ای که گفتی (میبینم که زدی توبند طرفداری)
بله. من زدم توبندطرفداری.عاشق هست معشوق کجاست؟
وقتی این لحظه های فراموش نکردنی رو تو ذهن خودم ورق می زنم متوجه می شم که تو یه ادم معمولی نبودی.

سکوت سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 20:25

موا برم تنها بشم تنها فقط با سایه خو
ساعت تلخ رفتنه مه خو دونم غایت خو
دوروز تلخ زندگی قصه تلخ مردنه
دوروز خوشی زندگی دنبال خو تو گور بردنه
ای دل دگر گولم نزن من دیگه کولت ناخورم
برگشتنی نی این سفر دنبال خو تو رو نابرم.

من بندری نیستم واسه همین ممکنه شعرو پس و پسش نوشته باشم یا با غلط .
اما هر بار که این ترانه ابراهیم منصفی و با صدای ناصر گوش می دم......
خدایا کمکم کن دیگه دلخوشی برام نمونده.
چی می خوام من اینجا تو این زمین نامرد ؟
چی می خوام وقتی گلی مثل ناصر و اینقدر با نامردی پرپر می کنن و....
انگار نه انگار...
سکوت...

بانوی شبنم پوش سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 20:46 http://http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/

اگر تو مجذوب کجا آباد دنیایی
من اما جذبه ای دارم که دنیا را به اینجا می کشانم

بانوی شبنم پوش سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 20:52 http://http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/

به شب بگو آفتابی شه

گل مینا سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 23:55

دوستان عزیز من تا اطلاع بعدی قادر به جواب دادن به ایمیلهاتون نیستم چون ویندوزم ایراد پیدا کرده.
با عرض معذرت.

من کیم؟ چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 07:09

یکی نیست به من بگه چه جوری می شه با این قضیه کنار اومد؟
من واقعا خل شدم بعضی وقتها فکر می کنم اصلا ناصر نمرده اینا یه نفر دیگه رو الکی خاک کردن!
حالم بده نه؟

علیرضا چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:52

بخواهمت نخواهمت توبردلم نشسته ای
چه گویم از خراب دل که دل به ان نبسته ای

[ بدون نام ] چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:14

سلام دوست عزیزم خوشحالم که با وبلاگت آشنا شدم مرگ ناصر عزیزم باور کردنی نیست
تو پست دوم وبلاگم ترانه یی که روز فوت ایشون گفتم رو گذاشتم خوشحال میشم نظر بدین راستی اگه اجازه بدین لینکتون کنم منتظرتون هستم
موفق باشین

سلام دوست عزیز آدرس وبلاگتون و نذاشتین من کجا باید بیام؟

لاله چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:24

سلام گلم؛
هرکه دارد عزیزی که به او دل بسته جز عزیز من بیچاره که پوشیده کفن...
ناصر عزیز همه ما بود ورفت اما نمیدانیم به کدامین گناه نکرده؛ چندماه از پرپر شدن گلمان میگذرد هنوز نمیدانین چرا؟وبه چه گناهی؟*****جاویدناصریا**********جاویدناصریا**********جاویدناصریا**********جاویدناصریا*****

تقی چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:32


ناصر ، امسال بهار را چگونه بی تو و با ترانه بهار تو آغاز کنم ؟

بهار اومد برفا رو نقطه چین کرد ...

هر سال این ایام این ترانه رو گوش میکردم ... آه چقدر زود رفتی ناصر

مینا چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 16:23

باز هم چهارشنبه است و باز هم ...
چگونه باور کنم چنین پر کشیدنت را؟
چنین عاشقانه رفتنت را.
شنیده ام از دوستانت که می گویند تو اگر می خواستی می توانستی بمانی اما !
کاش می دانستی که چندین نفر دلشان را همراه جسم پاک تو به خاک سپردند

لیلی چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 16:28

سلام مینا
دلم گرفته یه جورایی زندگیم عوض شده وقتی میام اینجا و شماها رو می بینم که مثل منید هم خوشحال می شم هم ناراحت .
خوشحال چون همدرد دارم ناراحت چون می دونم که چه درد بدیه.
حیف...
این همه آدم عوضی وپست رو این کره خاکی دارن راست راست می چرخن اونوقت ناصر ما باید اینطور نا جوانمردانه ....
چیزی ندارم بگم
جز
جاوید ناصریا

فرهاد چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 16:54

با سلام
میگم چه عجب آهنگ راز زنده یاد ناصرو رادیو پیام پخش کرد .

فرهاد چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 17:00

مجددا سلام
اینقدر خوشحالم از اینکه نمیدونم چی باید گفت
فقط به شما عزیزان از صمیم قلب تشکر میکنم برای آرامش روح عزیزانی که امسال از دست رفتن دعا و ذکر صلوات یادتون نره. از جمله آقایان زنده یاد ناصر . بابک بیات . پرویز یاحقی. پدرم و ... روحشان شاد و نامشان پاینده باد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد