. WWW.NASSERIA.NET

|abdollahi >>> ناصریا <<< nasser|

. WWW.NASSERIA.NET

|abdollahi >>> ناصریا <<< nasser|

ناصر عبداللهی: «با زندگی حال نمی کنم»!

 در سال های اخیر، خوانندگان دیگری نیز با مرگ خود خبرساز شده اند؛ سال 1380 «فریدون فروغی» پس از سال ها گوشه نشینی و خوردن خون دل بابت عدم صدور مجوز فعالیت، دق کرد و مرد. یک سال بعد، «فرهاد مهراد» بود که بعد از مدت ها دست و پنجه نرم کردن با مرض کشنده اش، در میان بی توجهی مسئولان و پریشانی و سردرگمی هوادارانش، جان سپرد.

سال بعد از آن هم نام «ایرج بسطامی» خواننده سنتی، در میان فهرست بلند بالای قربانیان زلزله بم قرار گرفت.

بعد نوبت به سلطان جاز ایران، «ویگن» بود که با مرگ خود مجوز نوشتن از خود را به نشریات وطنی داده و البته حالا می شنویم که دارند مجوز انتشار آثارش را هم می گیرند!

اما از فروردین سال 1376 که «مازیار» چشم از جهان فروبست، تا به حال دیگر (خوشبختانه) شاهد فوت خواننده جوان دیگری نبوده ایم. جوان که می گوییم، به نسبت آن چند خواننده دیگر است که پیشتر ذکرشان رفت. والا برای فروغی هم مرگ در سن 51 سالگی زود به نظر می رسید.

مازیار (عبدالرضا کیانی نژاد) هنگام مرگ 45 ساله بود و عبداللهی 36 ساله...

 

 ***

زمانی بود که گروه «ناصریا» روی پوسترهای تبلیغاتی اش، با افتخار، عنوان «پرطرفدارترین گروه ایران» را به خود نسبت می داد. در این جمله مبالغه ای نبود اما عمر این پرطرفداری خیلی زود به پایان رسید؛ ناصر عبداللهی موفق شده بود با دو آلبوم اولش سروصدا به پا کرده و نظرها را به سوی خود جلب کند. خصوصاً با آهنگ «ناصریا» که تمی اسپانیش و شاد داشت و مردم در کنسرت ها دائما اجرای آن را طلب می کردند.

محبوبیت این آهنگ چنان بود که خواننده بندر عباسی به اسم آن شناخته شده و حتی نام گروهش را ناصریا گذاشت.

او از جنوب آمده بود؛ از کوچه پس کوچه های دم کرده ای که به گفته خود عبداللهی عصرها پر می شد از جوان های گیتار به دست که توی محل دور هم می نشستند و می زدند و می خواندند. ساززدن را در همین جمع ها و به قول خودش «گوشی و چشمی» یاد گرفته بود، ولی صدایش را می گفت مرحون لطف خداست.

سال های آغاز دوباره پاپ در ایران بود و خواننده های تازه نفس، یکی یکی ظهور می کردند. ناصر عبداللهی هم یکی از آن اولین ها بود؛ بینندگان سیما که تازه داشتند به دیدن خواننده ها در تلویزیون عادت می کردند، چهره جوانی ریشو با مژه هایی بلند که سخت با چهره و صدای غمگینش جور بود را دیدند و نامش را به خاطر سپردند: ناصر عبداللهی...

 ***

از گفتن اینکه تا پیش از آمدن به تهران، در عروسی ها ارگ می زده و می خوانده و به «ناصر ارگی» معروف بوده، ترسی نداشت. حتی یادم هست یک بار که به برنامه ترانه خوانی در فرهنگسرای «قانون» شهرک غرب دعوت شده بود؛ بی پروا از گذشته های خود حرف هایی گفت که شاید کمتر کسی وقتی به رتبه او برسد، جرات مرور چیزهایی مشابه آن را حتی در ذهن خود داشته باشد؛ عبداللهی گفت که فراموش نمی کند از کجا آمده. فراموش نمی کند آن شلوار خمره ای را که وقتی به تهران آمده بوده، به پا داشته. و آن کفش های کج و معوج، آن جورابی که بوی بدش را کسی نمی توانسته تحمل کند و...

صراحتش عجیب بود!

 ***

سال های ابتدایی آغاز دوباره موسیقی پاپ، زمانه شهرت و رونق کار امثال «خشایار اعتمادی»، «علیرضا عصار»، «قاسم افشار»، «حسین زمان» و دیگرانی بود که بعد، با بازتر شدن فضا و ظهور خوانندگانی بسیار محبوب و مقبول، این عده به سرعت پس رفته و تا حدود زیادی محو شدند. حالا فقط به مدد ساپورت رادیو و تلویزیون رسمی کشور است که گاهی صدای این خوانندگان «مورد تائید» به گوش مردم رسده و گاه هم با کارهایی از سر استیصال، خبری درباره شان منتشر می شود؛ مثل دعوای عصار با رفیق قدیمی اش «فواد حجازی» و سپردن ساخت آهنگ های آلبومش به دیگری، یا کپی کردن و اجرای آهنگی قدیمی (خلیج فارس با صدای ابی) توسط قاسم افشار!

ناصر عبداللهی هم در موج فزاینده تکنو خوان ها، قردار خوان ها و خلاصه همین چیزی که به اسم پاپ امروز می شنویم؛ داشت گم می شد. ولی بازگشت ناصریا با آن دو آلبوم آخرش، امیدوارکننده و شایسته تحسین بود. هرچند که آشکارا توان مقابله با بنیامین ها و چاووشی ها را نداشت اما مثلاً «هوای حوا»ی او خوب فروخت و این برای نماینده ای از نسل محو شده ها، پیروزی کمی نبود.

 ***

شاید تصور کنید حالا که او مرده است، این چیزها را می گویم. اما با خودم که تعارف ندارم؛ به وقتش درباره او نوشته ام و با خودش هم مصاحبه کرده ام، حالا هم که مرده و رفته آیا نباید از او یاد کرد؟ پس این چند جمله بعد را به پای مرده پرستی و چیزهای دیگر نگذارید لطفاً.

ناصریا می خواند: «سراپا اگر زرد و پژمرده ایم/ ولی دل به پاییز نسپرده ایم...چو گلدان خالی لب پنجره/ پر از خاطرات ترک خورده ایم...»

از این کار او خوشم می آمد. گمان می کنم ترانه، از سروده های «قیصر امین پور» باشد. به هرحال، هر وقت اسم ناصر عبداللهی می آید پیش از هرچیز، نه این ترانه یا هیچ چیز دیگر، بلکه خاطره عصری تابستانی را به یاد می آورم که در دفتر کارش مشغول مصاحبه بودم؛ در میانه گفت و گو با او، ناگهان حرف به جایی کشید که برای دقایقی کنترل مصاحبه را از دست دادم. درست یادم نیست که من چه پرسیدم یا بحث چه بود، ولی این جملات ناصریا را خوب به یاد دارم که گفت: «اصلاً با زندگی حال نمی کنم...»

چشم هایش را، شرمگین به زمین دوخته بود. انگار نمی خواست آن دو حلقه اشک را ببینم... ادامه داد و از غم غریبی گفت که خودش هم نمی دانست چه است و از کجاست که بر دلش آوار شده. از خلوت هایش گفت، خلوت هایی که حتی همسرش هم به آن راه نداشت و گریه هایی بی قرار...

حالا باز آن جمله «با زندگی حال نمی کنم» اش توی گوشم زنگ می زند. انگار زنده و سالم، مقابلم نشسته و باز نگاهش را به زمین دوخته تا کسی اشک های بسته به دل نازکش را نبیند.

طفلک ناصریا، جوان مرد. خیلی زود بود هنوز... 

 


 برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع(نقل قول از منابع دیگر  ) بر روی همین لینک کلیک کنید   

 

   

هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟ 

    

 

موضوعات دیگر:  

 

  • مراسمها
  • مصاحبه با ناصرعبداللهی
  • مطالب نوشته شده توسط گل مینا
  • مصاحبه با نوید عبداللهی
  • عکسهای ناصرعبداللهی
  • و این بار او از ناصر می گوید
  • نقل قول از منابع دیگر
  • عضویت در گروه ناصریا
  • نقدوبررسی
  • یادمان
  • معرفی کتاب
  • مطالب نوشته شده توسط هومن
  • موسیقی
  • به سوی او
  • اخبار
  • دانلودوبرگردان آهنگهای بندرعباسی
  • نیک بیندیشیم
  • مناسبتهای خاص
  • دانلود فایل صوتی کنسرتهای ناصریا
  • دانلود آلبومهای ناصرعبداللهی
  • فال ترانه
  • حرفهای شما   

     

     

     

    برای بازگشت به صفحه اصلی کلیک کنید. 

     

  • دریک شب برفی او تازه عروس و دامادها را با صدای دلنشین خود....

    منبع: خانواده سبز

        دل من یه روز به دریا زد و رفت 
        پشت‌پا به رسم دنیا زد و رفت 
        زنده‌ها خیلی براش کهنه بودن 
        خودشو تو مرده ها جا زد و رفت 
        هوای تازه دلش می‌‌خواست ولی 
        آخرش توی غبارا زد و رفت 
        دنبال کلید خوشبختی می‌‌گشت 
        خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت  
        یه دفعه بچه شد و تنگ غروب 
        سنگ توی شیشه فردا زد و رفت  
        دفتر گذشته‌ها رو پاره کرد 
        نامه فرداها را تا زد و رفت 
        به سرش هوای حوا زد و رفت
     


      ناصرعبداللهی

        آیا ایرانیان به راحتی می‌‌توانند صدای دلنشین او را از خاطره‌ها پاک کنند، آیا می‌‌توانند به همین راحتی از او دل بکنند. دنیا چقدر کوچک است... انگار همین دیروز بود، که در تالار اجتماعات دانشگاه‌الزهرا برای ازدواج دانشجویی حاضر شده بود، مردی خونگرم که برای خوشی مردم همه کار می‌‌کرد، دریک شب برفی او تازه عروس و دامادها را با صدای دلنشین خود تا خانه مشترکشان بدرقه کرد... انگار همین دیروز بود، با هم در برنامه جشن فارغ‌التحصیلی دانشجویان یکی از دانشگاههای آزاد اطراف تهران، به همراه بهزاد ابطحی شرکت جستیم و او برای مدعوین تکنوازی گیتار و پرکاشن کرد. می‌‌گفت پول نمی‌‌خواهم، برای این که خاطره‌ای خوب از خودم به یادگار بگذارم آمده‌ام... انگار همین دیروز بود، پشت‌صحنه، کنسرتش در تالار میلاد... به من گفت: «پژمان»، از ما کم می‌نویسی و من گفتم: «ناصرجان، از تو چه بنویسم؟ آنچه که باید می‌‌نوشتم طی سال‌ها کار خبرنگاری نوشتم، همه ایران تو را می‌‌شناسند، جنوبی و شرقی و شمالی و غربی... و گفت: چه‌طور؟ گفتم: تو با تمامی خوانندگان خوب ایران تفاوت داری؟ بم صدایت درمغز استخوان انسان تا سال‌ها می‌‌ماند، تنظیم‌های زیبایی فولکور تو به این راحتی‌ها از خاطر هیچ‌کس بیرون نمی‌‌رود... از تو چه بنویسم، تویی که نامت در تمام ایران زبانزد است... بر روی شانه‌ام زد و گفت: ما را چه به این حرفا... 
        واقعا تا 50 سال دیگر که بشود، نسل‌های امروز و فردا، ترانه‌ «ناصریا» را هر گاه که گوش دهند، برای‌شان تازگی دارد... 
        انگار همین دیروز بود، فرهنگسرای خاوران... شهرداری از او دعوت کرده بود که برای اهالی آنجا کنسرت برگزار کند... نمی‌‌دانید آن شب او چه کار کرد؟ دل‌خوشی مردم، دل خوشی او بود... از مرحوم عبداللهی خاطرات فراوانی دارم... اما چند ساعت از مرگ او نگذشته و من حال درستی ندارم، انگشتانم توان قلم فرسایی ندارد... با او، بهزاد ابطحی و سعید شهروز خاطرات زیادی دارم... زمانی که در آلبوم «غزلک»، سعید یکی از ترانه ها را با هم کاری ناصر خوانده بود، تا صبح در استودیو بودیم، روحیه او مثال‌زدنی بود و تشویق‌هایش دلگرم کننده... چند سطری درباره زندگی مرحوم به رشته تحریر درآوردم، مروری بر زندگی 36 ساله‌اش... 
         
        ناصر عبداللهی در دهم دی‌ماه 1349 در محله مسجد بلال بندرعباس متولد شد. فرزند سوم خانواده است و چهار برادر و یک خواهر دارد. در حال حاضر متاهل و چهار فرزند به نام‌های نوید، نازنین، نامی و نینا دارد. فرزند آخرش، به نام نینا، دو ساله است. 
        جمعه شب چند هفته پیش، در برنامه عبور شیشه‌ای رضا رشیدپور مجری برنامه اعلام کرد: لحظاتی پیش به من خبر رسید که خواننده خوب کشورمان ناصر عبداللهی دچار یک سانحه شده است و در کما به سر می‌برد. 
         خبر سخت و ناگوار بود. محمد اصفهانی که مهمان برنامه بود، سعی کرد هر طور شده خبری تهیه کند اما از آنجا که ناصر عبداللهی در بیمارستانی در بندرعباس بستری بود، نتوانست به این مهم دست پیدا کند. 
         آنهایی که خود را جزوی از جامعه این موسیقی می‌دانستند و بیننده این برنامه بودند، با شنیدن این خبر شوکه شدند. <ناصر در کما...> مگر چه اتفاقی برایش افتاده است. اولین سانحه‌ای که برای ناصر پیش‌بینی می‌شد، تصادف با اتومبیل بود. 
         این خبر در ساعات پایانی آن شب در محافل هنری پیچید که ناصر در حال رانندگی تصادف شدیدی کرده و در کما به سر می‌برد. 
         صبح شنبه چند سایت خبری اعلام کردند که ناصر عبداللهی خواننده پرآوازه پاپ ایران در بیمارستان محمدی بندرعباس، در حالت کما به سر می‌برد و دیالیز کلیه می‌شود. 
        حالا همه از یکدیگر می‌پرسیدند که چه اتفاقی برای او افتاده؟ دیالیز چرا؟ 
        <سعید شهروز> دوست صمیمی ناصر عبداللهی تلفن را برمی‌دارد. الو... 
        منم... چی شده سعید؟ 
        سعید گریه می‌کند: <حالش اصلا خوب نیست،> او خاطرات فراوانی با ناصر دارد، سعید نمی‌تواند به درستی صحبت کند، می‌گوید: <دارم با بهنام ابطحی می‌روم بندرعباس.> 
        سعید! ناصر چه طوری تصادف کرد؟ 
        تصادف؟ تصادف نکرد، کتکش زده‌اند، به قصد کشت زدنش بی‌معرفت‌ها! بی‌انصاف‌ها!  
        کی؟ چی؟ کتک چیه؟ سعید چی می‌گی؟ 
        نمی‌دانم، پریشب (پنجشنبه)در یکی از کوچه های بندرعباس او به طرز فجیعی مورد هجوم قرار گرفت. 
         صورتش به کلی به هم ریخته، آن‌قدر لگد به پهلوهایش زده‌اند که کلیه‌هایش از کار افتاده است، ضریب هوشی‌اش 5 و فشارش 6 است، می‌روم بندرعباس زنگ می‌زنم. این اولین خبری بود که از ناصر عبداللهی به دست آوردیم. 
        این اتفاق باعث شد که ظرف دو سه روز حرف و حدیث‌های زیادی درباره ناصر عبداللهی بر سر زبان‌ها بیفتد، ناصر چرا به این وضع افتاد؟ آیا او دشمنانی داشت که وی را به این روز انداختند؟ 
      

         ناصر عبداللهی از اهالی خونگرم بندرعباس است که در سال 1349 دیده به جهان گشود.
        وی در خانواده‌ای متعصب و مذهبی به دنیا آمد، هنوز بیست سالش تمام نشده بود که با دختری از اهالی بندرعباس ازدواج کرد. ثمره این ازدواج سه فرزند بود. (که البته در حال حاضر ۴ فرزند دارد)
         وی در آن زمان برای دلش گیتار می‌نواخت. از همان زمان بمی صدایش شدیدا گوش‌نواز بود، در اواسط دهه هفتاد، برنامه‌ای از شبکه اول پخش می‌شد، به نام برنامه صبح بخیر ایران که مجری آن اقبال واحدی هفته‌ای یک بار این برنامه را در مرکز استان برگزار می‌کرد آن روز گرم تابستان هم، واحدی برنامه‌اش را آنجا اجرا کرد. 
         در آن صبح دل‌انگیز جوانی با نواختن کیبورد، در پشت صحنه، موسیقی زیبایی را به معرض نمایش گذاشت. 
         پس از اتمام برنامه، <اقبال واحدی> به او پیشنهاد داد که به تهران بیاید و موزیک صحنه مجریان تلویزیون در برنامه‌های ارگانی و غیردولتی که از سوی شرکت‌ها برگزار می‌شد، را بر عهده گیرد. سپس ناصر به تهران آمد، اما این ناصر را راضی نمی‌کرد... در همان زمان موسیقی پاپ کم‌کم جای خود را در کشور باز کرده بود. در سال 1376، خشایار اعتمادی پس از سال‌ها، اولین آلبوم پاپ را روانه بازار کرد. پس از او چند خواننده دیگر این کار را کردند و همین امر باعث شد تا ناصر عبداللهی هم که از یک نعمت خدادادی به نام صدای خوش برخوردار بود، وارد این میدان شود. در سال 78، او به همراه بهنام ابطحی آلبومی را تنظیم کرد که بسیار شنیدنی بود.  
        آلبوم <دوستت دارم> با دکلمه پرویز پرستویی. عبداللهی با این آلبوم خیلی زود جای خود را در پیشگامان موسیقی پاپ باز کرد و نامش بر سر زبان‌ها افتاد. صدای زیبایش که یک بمی خاص داشت به همراه تنظیم‌های زیبا که تلفیقی از موسیقی خبری بود، ترانه‌های او را شنیدنی کرد. عبداللهی زودتر از آنچه که فکر کند، اوج گرفت و <ناصر> مردم ایران شد. ترانه <ناصریا> و همچنین آلبوم <هوای حوا>ی او اوج کارهای هنری این خواننده بود. 
         
        * * * 
         
        یک منبع آگاه به ما گفت: <این فرضیه که ناصر عبداللهی در جایی دیگر مورد ضرب و شتم قرار گرفته و سپس به خانه آورده شده، کمرنگ‌تر است، به احتمال زیاد، وی در منزل مسکونی‌اش دچار این سانحه شده است. او به احتمال زیاد مهاجمین را می‌شناسد.> 
      

     

       


     برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع(نقل قول از منابع دیگر  ) بر روی همین لینک کلیک کنید   

     

       

    هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟ 

        

     

    موضوعات دیگر:  

     

  • مراسمها
  • مصاحبه با ناصرعبداللهی
  • مطالب نوشته شده توسط گل مینا
  • مصاحبه با نوید عبداللهی
  • عکسهای ناصرعبداللهی
  • و این بار او از ناصر می گوید
  • نقل قول از منابع دیگر
  • عضویت در گروه ناصریا
  • نقدوبررسی
  • یادمان
  • معرفی کتاب
  • مطالب نوشته شده توسط هومن
  • موسیقی
  • به سوی او
  • اخبار
  • دانلودوبرگردان آهنگهای بندرعباسی
  • نیک بیندیشیم
  • مناسبتهای خاص
  • دانلود فایل صوتی کنسرتهای ناصریا
  • دانلود آلبومهای ناصرعبداللهی
  • فال ترانه
  • حرفهای شما   

     

     

     

    برای بازگشت به صفحه اصلی کلیک کنید. 

     


  •  

    مدیریت وبلاگ:

     

    هرگونه پیشنهاد انتقاد یا درخواست خود را می توانید به دو صورت به اینجانب ابلاغ نمایید.

     

    ۱: از طریق همین وبلاگ و کلیک بر روی قسمت ( نظرات)

    ۲: از طریق ارسال نامه الکترونیکی

     

    آدرس ایمیل مدیروبلاگ ناصریا : sanieh_shomar@yahoo.com 

     

    در ضمن با آدرسهای زیر نیز می توانید به ناصریا بیایید.

     

    www.nasserabdollahi.coo.ir

     www.nasseria.dom.ir

     

    هر کدام را که راحتترید به خاطر بسپارید.

    یا حق.