هنوز نفس می کشید... یک ، دو ، سه ، چهار...
چشمهایش اما برق همیشگی را نداشت، نگاهش مضطرب بود و قلبش مملو ء از تشویش.
دخترک کوچکش بیخبر از همه جا راحت و سرخوش از هر حادثه به این آن سو و آن سو می دوید و صدای خنده کودکانه و معصومانه اش همه جارا پر کرده بود بی آنکه در باورش بگنجد روزی حضور امن پدر را در خانه نخواهد داشت..
به همسرش گفته بود بارها و بارها ..فاطمه جان شاید روزی من بروم و ... اما هر بار فاطمه با اشک و بیتابی توان گفتن را از او ربوده بود..
حتی به خواهر فاطمه نیز سپرده بود : زمان رفتن من نزدیک است اگر روزی برنگشتم مواظب فاطمه و بچه ها باش..
و به دوستانش گفته بود: به زودی مسافر هستم و زمان سفرم نزدیک است خودتان را آماده کنید و...
کسی نمی فهمید و نمی دانست که او این چیزها را از کجا می داند اما او می دانست و باید می رفت...
ساعتها و ثانیه ها به سرعت می گذشتند و زمان پرواز نزدیک و نزدیکتر می شد...
دلشوره اش نیز هم...
بچه هایم؟ تکلیف انها چه می شود؟ نوید؟! آره ! نویدم دیگر مرد شده او هست! اما! اما او نیز جوان است پدر می خواهد حامی همدم دوست! می خواهد!
چشمان مهربانش به عکس نازنین افتاد دختر نوجوان و نازنازیش! چیزی در درونش فرو ریخت! دختر نوجوانم چه می شود ؟ اینده اش زندگیش و نامی...؟
چقدر چشمانش شبیه خودم است! آیا روزی می تواند همچون من بخواند؟
صدای تیک تاک ساعت در فضا می پیچید و زمان حادثه نزدیک و نزدیکتر می شد...
ندایی در درونش بانگ می زد: برخیز ناصر برخیز! باید بروی! وقت تنگ است ناصر...برخیز!
و او برخواست و رفت... قدمهایش آرام بود و درونش مملو ء از تلاطم!
اما آن صدا! رسا بود و مطمئن!... عشق تو حقن ولی دنیا پر ناحقن...
می دانست که سفر سخت است و راه دشوار!
اما باید می رفت!... وقت رفتن بود و باید می رفت...
تمام آنچه بر او گذشته بود همچون فیلمی بر پرده سینما از جلوی دیدگانش می گذشتند...
سختیها ، مصیبتها ، آه ها ، دردها ، نامهربانیها و نا جوانمردیها...
ناصریا تو که تا حالا غمت دیده از هیچ کس خوشی نتدیده از همه کس بدت دیده ...
ولی به راستی که چقدر همه را دوست می داشت بی ریا و بی کینه و چه نیک انتخاب کرده بود او را! قدرت لایتناهیی بی انتها و آن شکوه استوار را...
دل من یه روز به دریا زد و رفت پشت پا به رسم دنیا زد و رفت ... یه دفعه بچه شد و تنگ غروب سنگ توی شیشه فردا زد و رفت... حیوونی تازگی آدم شده بود به سرش هوای حوا زده و رفت...
پس چرا ترس؟ چرا واهمه؟ چرا هراس؟ چرا غصه؟ آری باید می رفت...
قدمهایش محکم و محکمتر از همیشه بود،دیگر نگران همسر و فرزندانش نبود،دیگر نگران گریه ها و التماسهای مادرش نیز نبود چون او صدایش می کرد و حسی مطمئن درونش فریاد می زد او که با من است با آنها نیز هست ...برو ناصر برو... ناصریا ا دنیا دلت بریده..
از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب
شاید که تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب
پشت ستون سایه ها روی درخت شب
می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب
می دانم آری نیستی اما نمی دانم
بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب
هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
نگذاشت بی خوابی به دست آرم تو را امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب
هرشب صدای پای تو می آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب
ها سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف
ای کاش می دیدند چشمانم خطا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچه ها را یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب...
و اینگونه بود که یک سال پبش در چنین شبی ناصریا رفت آرام و مطمئن ...
و اما صدای شکستن و عظمت پروازش تا ابد ماندگار شد و داغش نیر هم...
ناصر، علی یارت دست حق به همراهت....
نیک مرد خوب خدا.
عکس از ویدا
برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع(یادمان )بر روی همین لینک کلیک کنید.
هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟
موضوعات دیگر:
برای بازگشت به صفحه اصلی کلیک کنید.
پس فراموش نکنید ۲۴-۲۵ آذر ۸۶ در بندرعباس
مراسم در تهران چی شد؟ تورو خدا همگی دست بکار بشیم . فرصتی نمونده . . .
سلام دوستان عزیز
اگه ممکنه هر کی در مورد ساعات و محل برگزاری مراسم در بندر عباس اطلاع داره به من بگه ممنون می شم. چون می خوام برای مراسم بیام بندر عباس فقط در مورد برنامه مراسم چیزی نمیدونم.
متشکرم
سلام
خدمت سحر خانم و دیگر دوستان . چرا برگزاری مراسم در تهران رو پیگیری نمیکنین؟ من خودم به نمایندگی از خیلی از طرفداران ناصر در شمال ایران
اینا رو مینویسم و ساکن تهران نیستم ولی میدونم
برگزاری مراسم در تهران لازمه ضمن اینکه رفتنش هم
برای خیلی ها مقدوره.کسانی که به دوستداران هنرمند ناصر مثل : رضا صادقی - شهریاری -پرستویی -اسحاق احمدی- و . . . دسترسی دارن همچنین مدیر محترم وبلاگ زودتر باید دست بکار شن و خبر بدن .
جاوید ناصریا
سلام دوست عزیز
لطف بکنید سری بزنید به کامنتهای پست بعدی (عصرها طولانی،عصرها سرد،عصرها..) خبرهای جدید و در مورد مراسم تهران می تونید اونجا بخونید
اینم لینک اون پست
http://nasserabdollahi.blogsky.com/?PostID=119
و این هم آدرس اصلی وبلاگ
www.nasserabdollahi.blogsky.com
گل مینای عزیز سلام
هنوز اطلاعی از جزییات مراسم در بندر عباس ندارید؟
داریم نزدیک مراسم میشیم و من نگرانم که هنوز
نمیدونم مراسم در بندر عباس به چه صورته؟ لطفا می شه اینو پیگیری کنین و نتیجه رو به ما هم بگید؟
سلام
بله در اسرع وقت پیگیری می کنم